جدول جو
جدول جو

معنی ریگ زاده - جستجوی لغت در جدول جو

ریگ زاده
سقنقور، جانوری دوزیست شبیه سوسمار دارای چهار دست و پا و دم کوتاه که قدش تا ۲۵ سانتی متر می رسد، ریگ ماهی
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
فرهنگ فارسی عمید
ریگ زاده
(دَ /دِ)
سقنقور. (ناظم الاطباء). ماهی سقنقور. (فرهنگ جهانگیری). جانوری ذوحیاتین شبیه سوسمار. (از یادداشت مؤلف). ماهیی است که در ریگ می رود، چنانکه ماهی در آب، و گویند سقنقور است. (انجمن آرا) (ازبرهان) (آنندراج). رجوع به سقنقور و ریگماهی شود
لغت نامه دهخدا
ریگ زاده
سقنقور
تصویری از ریگ زاده
تصویر ریگ زاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ریگ توده
تصویر ریگ توده
ریگ پشته، تپه و تودۀ ریگ، پشتۀ ریگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیش تر متولد شده، نسبت فرزندی که زنی از شوهر سابق خود داشته باشد با شوهر فعلی او
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غریب زاده
تصویر غریب زاده
فرزند شخص غریب، فرزند کولی، کنایه از حرام زاده
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تَ / تِ)
رنگ کرده. رنگین. (ناظم الاطباء). رنگ زده شده. رجوع به رنگ زدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
تپه و پشتۀ ریگ. (ناظم الاطباء). تودۀ ریگ. ریگ پشته. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ دَ / دِ)
فرزند کی. شاهزاده:
کی منم کی برد مخالف، تاج
جز به کی زاده کی دهند خراج ؟
نظامی.
رجوع به کی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ دَ / دِ)
بیکزاده. فرزند بیک. رجوع به بیک زاده شود
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
بچۀ گرگ. زائیده شده از گرگ:
عاقبت گرگ زاده گرگ شود
گرچه با آدمی بزرگ شود.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ)
شیخ اوغلی، فرزند شیخ صفی الدین اردبیلی. لقبی که هر یک از پادشاهان صفوی را میداده اند. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل شیخاوند). رجوع به شیخ اوغلی و شیخاوند شود
نقاش و مینیاتورساز ایران در قرن دهم هجری. وی شاگرد بهزاد بود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(شَ دَ / دِ)
سابقاً ترکهای عثمانی این کلمه را بر واعظ مسجد جامع اطلاق میکردند. (از دائره المعارف اسلامی)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
در گناباد خراسان ناپسری را گویند. در کرمانشاه ان زاده گویند. در کردستان نیز هنه زا گویند
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
لولی زاده. (غیاث اللغات). در محاوره به معنی لولی زاده است چه اکثر مسافران به لولی و کاولی اختلاط کنند. (آنندراج) ، زادۀ زنا. حرامزاده. (ناظم الاطباء) :
غریب زاده که تخمش بیفتد از عالم
نمی شود که نباشد گزنده و بدذات.
ناظم هروی (از آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 312).
، باوصف این قباحت به معنی مسافرزاده نیز آید:
همچو بیاض چشم سیاهان خوش نگاه
هند از غریب زادۀ ایران سپیدروست.
علی قلی خان اعظم بن حسین خان شاملو. (از آنندراج) (از مجموعۀ مترادفات ص 312).
ترانه ای که ز شوخی ندیم محفلهاست
غریب زادۀ هندونژاد خامۀ ماست.
شفیع اثر (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(رَ گِ زِ دَ / دِ)
رنگ سبز. (بهار عجم) (آنندراج) :
ز رنگ زنده اش فیروزه مرده
رگ کان زمرد نیش خورده.
ناظم هروی (در تعریف عصا از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیگزاده
تصویر بیگزاده
بیکزاده
فرهنگ لغت هوشیار
غر زاده موله زای (حرامزاده)، لولی زاده کولی زاده فرزند غریب، زاده کولی، زاده زنا حرامزاده (وجه تسمیه آنکه مسافران و غریبان با کولیان اختلاط می کردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیر زاده
تصویر پیر زاده
فرزند پیر وشیخ ومرشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش زاده
تصویر پیش زاده
آنکه پیشتر متولد شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو زاده
تصویر دیو زاده
بچه دیو دیو نژاد، اسب قوی هیکل و تیز دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بیک زاده
تصویر بیک زاده
بغزاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پری زاده
تصویر پری زاده
((پَ دِ))
فرزند پری، بچه بسیار زیبا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از غریب زاده
تصویر غریب زاده
((~. دِ))
زاده کولی، کنایه از حرامزاده
فرهنگ فارسی معین